در شهر تهران و حتی در بعضی از روزها پیرمردی با بیش از 60 سقایی شهره خاص و عام است. مَشک آبی بر دوش، چفیه شهادت بر گردن و عبا بر دوش به یاد جد تشنه کام خود حضرت اباعبداللهالحسین(ع) کام همگان را با جرعه آبی سیراب میکند. برای او ملیت افراد فرقی ندارد، او با خدای خود عهد بسته که تا جان در بدن دارد این کار با ارزش را ادامه دهد. سید جدای از کار سقّایی پای ثابت پایگاه بسیج مسجد امام حسین(ع) است و ارادت خاصی به خانواده شهدا داشته آن طور که خودش میگوید هرجا نام و یاد شهدا است حضور دارد. گفتگوی صمیمانه فارس با جرعه نوش کام رزمندگان تا عزاداران و پیروان حسینی از نظرگرامیتان می گذرد. *متولد 1317روستای ساروق اراک بنده سیدفضلالله محمدی معروف به سید سّقا، متولد سال 1317 روستای ساروق اراک هستم. این روستا دارای پیشینه بسیار زیاد مذهبی است. در ایام عزاداری امام حسین (ع) در ماه محرم و صفردر کنار دسته عزاداری اقشار مختلف مردم کودکان نیز در کنار عزاداری رسم سّقایی و آب دادن به عزاداران را نیز انجام میدهند و من هم از همان دوران کودکی به دلیل علاقه خاص خود میدان دار هیئت و مهمتر از آن سّقایی بود و این راهی است که حالا بیش از 60 سال ادامه دارد . سید سقا *سرباز تشریفات کاخ سعد آباد بعد از رسیدن به سن نوجوانی با جدا شدن پدر و مادرم از یکدیگر همراه عمویم به تهران آمدم و شاگرد بستنی فروشی درمیدان امام حسین(ع) شدم. زمستانها هم کار بنایی میکردم. 22 سالگی به خدمت سربازی رفتم و به عنوان سرباز تشریفات کاخ سعدآباد انتخاب شده و پس از پایان سربازی با دختری از روستای حسینآباد از توابع ورامین ازدواج کردم. دردوران ازدواج مستاجر برادرم درتهران بودم و تنها داراییام4 قالیچه بود و وقتی قرار شد خانواده همسرم برای دیدن وضعیت زندگیم بیایند، من 2 تا گونی قندی را پر از خاک اره کردم و با 2 چادرشب آنها را بسته و بالشی روی آنها قرار دادم به طوری که آنها وقتی وضعیت زندگیم را دیدند خیلی تعجب کردند و باعث تشکیل این پیوند شد. حاصل ازدواج اولم سه پسر و سه دختر است و همسراولم نیز 27 سال با من زندگی کرد و درگذشت. در قیام 15خرداد مردم ورامین نیز حضور داشتم و پس از آن در 12 بهمن زمان ورود حضرت امام به ایران یک ستاد خودجوش برای استقبال از امام(ره) بودم به طوری که به مساجد منطقه میرفتم و کسانی که از شهرستان برای استقبال از حضرت امام به تهران آمده بودند را به منزلم در میدان امام حسین (ع) آورده و از آنها پذیرایی میکردم و اولین بار از نزدیک حضرت امام را در 13 بهمن 57 در خیابان ایران دیدیم. *نوشتن شماره تلفن برای اسکان مردم در منزلم از ابتدای انقلاب پای ثابت بسیج مسجد امام حسین(ع) بودم و در دوران دفاع مقدس واسطه حضور بسیاری از جوانان برای رفتن به جبههها بوده با نوشتن شماره تلفن منزلش بر روی دیوار مسجد امام حسین(ع) و سفارش به اعضای بسیج مبنی براینکه هر کس جا و مکانی برای استراحت نداشت درهر ساعت شبانه روز او را به منزلم میبردم . یک شب در منزل یکی از دوستان بودم و با منزل تماس گرفته و گفتم منتظر من نباشید که همسرم گفت زود به خانه بیا که چند نفر مهمان داریم. وقتی به خانه آمدم با تعجب دیدم که تعدادی خوابیدهاند و همسرم با تعجب گفت اینها پسرهای تو هستند؛ آنها کسانی بودند که قصد رفتن به جبهه را داشتند و به دلیل اینکه اعزام آنها به عقب افتاده بود دیگر به منزل خود نرفته و به منزل من آمده بودند. *9 ماه حضور درجبهه سابقه 9 ماه حضور درجبهه را دارد و اولین بار نیز ازناحیه شهید بهشتی به عنوان بسیجی عازم پادگان دو کوهه بوده و عملیات والفجر مقدماتی اولین عملیات حضور او بوده است. در اولین صبحگاه پادگان دوکوهه شهید همت برای ما سخنرانی کرد و گفت شما که از تهران آمدهاید اگر برای تفریح و دید و بازدید آمدهاید برگردید، چرا که ما اینجا فقط با عراق در جنگ نیستیم. ازهمرزمان من درآن زمان سرلشکر رحیم صفوی است و من در آن زمان با 42 سال سن، علاوه بر کار رزمی در منطقه کار سقایی خود را هم انجام میدادم و در عملیات کربلای 4 نیز شیمیایی شدم. *وقتی فرزندان شهدا من را به جبهه بردند سقایی را عشق و علاقه وافر خود میدانم .یکی از معجزههای کاری که دارم، مربوط به چند سال پیش در نماز جمعه تهران است. در آن روز، تعدادی از نوجوانان 16 و 17 ساله با دیدن من، از من عکس گرفتند و با اصرار زیاد از من خواستند همراهشان به مدرسهشان در خیابان طالقانی بروم. آن روز هم، لباس سقایی را برتن داشتم و مطابق خیلی از روزها هیچ پولی همراه نداشتم. آنها قصد رفتن به راهیان نور داشتند و بعداً فهمیدم که از فرزندان شهدا هستند. من هم به دلیل ارتباط عاطفی زیادی که به آنها پیدا کردم، آنها را تا ایستگاه راهآهن همراهی کردم، اما آنجا مرا با اصرار فراوان سوار قطار کردند. در قطار یکی از مسئولین به من اعتراض کرد و گفت پیاده شوید و این در حالی بود که به ایستگاه قم رسیده بودیم. وقتی خواستم پیاده شوم او مدتی رفت و مجدداً برگشت و گفت میتوانید همراه دانشآموزان به جنوب بیایید. *معجزه مشک آب من خیلی خوشحال شدم اما هیچ پولی همراه نداشتم و دوست داشتم که در آن سفر سوغاتی هم برای خانواده بیاورم. در همین لحظهها که مشغول ریختن آب از مَشک به داخل کاسهها بودم با تعجب دیدم، همراه آب اسکناسهای ده هزارریالی بیرون میآید. سریع بیرون آمده و چند بار کوزه را تکان دادم و پولها از کوزه خارج شد و دقیقاً به اندازه خرید سوغات از جنوب، پول داشتم. من از زمان آزاد شدن مرحوم ابوترابی از اسارت و امام جماعت مسجد امام حسین(ع) شدنش ارتباط بسیار نزدیکی با او داشتهام و به همراه او 7بار به مرز خسروی رفته و دعای عرفه امام حسین(ع) را خواندیم. در یکی از دفعات، صبح زود در سرپل ذهاب روی تخته سنگی نشسته بودم و آب و کاسهها را نیز روی تخت سنگ دیگری قرار داده بودم. در همین زمان یک ماشین آمد و فردی پیاده شده و سلام کرد و گفت: یک قطره آب به من بده و وقتی آب را نوشید، گفت: خدا برای تو ثواب بنویسد و این جمله خیلی برای من تکاندهنده بود. بارها نیز روز عرفه در مرز خسروی خیلیها به من گفتند که ما نذر کردیم که از دست تو آب بخوریم. سید سقاء مرد بیریایی که حالا 74 بهار از عمرش میگذرد، 30 بار است که به مکه مکرمه مشرف شده است و در آنجا به عنوان خدمه کاروانها افتخارخدمترسانی به زائران را داشته است، او حتی کار سقایی در مکه و مدینه و در کنار قبرستان بقیع را انجام داده و مشک پر آبش، همراه همیشگی او در این سفر معنوی بوده و برای او زائر ایرانی و غیر ایرانی فرقی نمیکند و حتی بسیاری از مسئولین نظام نیز از مشک او آب خوردهاند. خیلی از مردم تهران، مرا به واسطه سقایی میشناسند و علاقه خاصی به من دارند. من نیز علاقه عجیبی به شهدا داشته، به طوری که هرجا یاد و مراسمی از شهدا باشد، چه در تهران و یا نقاطی دورتر شرکت میکنم، چرا که شهدا به عشق اهل بیت شهید شدند. *بیشترین دوستانم از نوجوانان و جوانان هستند. بیشترین دوستانم از نوجوانان و جوانان هستند دلیل آن نیز برخورد مهربانانه با این قشر است که سبب جذب شدن آنها شده است. * دیدن تصویرم از طریق ماهواره توسط مرد عرب در زمان صدام ملعون، هنگام رفتن به کربلا در مرز خسروی مشغول سقایی بودم که در آنجا با یک مرد عرب برخورد کردم که او با دیدنم گفت: من چهره تو را در حال دادن آب از طریق ماهواره دیدهام. من هر سال با هزینه شخصی به راهیان نور میروم و در آنجا نیز کار سقایی میکنم و برخورد مردم با من آنچنان است که احساس مسئولیت بیشتری کرده و الان نیز چند سالی است نوه خود را همراه خود میبرم تا بعد از من راه من را در سقایی ادامه دهد. بزرگترین افتخار من این است که از ابتدای انقلاب تا به امروز در همه راهپیماییها جزو اولین نفرات شرکت داشتم و همیشه حامی نظام جمهوری اسلامی هستم. گفت وگو: محمد تاجیک انتهای پیام/ت
نظرات شما عزیزان: